سیاه‌مشق ۴۳

ساخت وبلاگ
این دومین رمان از کتایون سنگستانی است. بنا به قاعده‌های «چند وقت یک بار کتاب جدید خواندن» و «کتاب‌فروشی افق کتاب بد روی میز پیشنهاد نمی‌گذارد» این کتاب را خریدم و خواندم. این رمانْ که در پاییز ۱۴۰۱ از نشر چشمه منتشر شده است، داستان شیوا، زن جوانی، است که به هر جان کندنی در مزونی مخوف مشغول به کار می‌شود. پدرش آلزایمری است، با برادر و مادرش زندگی می‌کند و برادر ناتنی‌ای دارد. هنر نویسنده پرداخت به جزئیات ظاهراً بی‌اهمیت و طنز در برخی توصیفات است. اما یکی از نقاط ضعف این داستان ۱۲۹ صفحه‌ای پرداختن به جزئیاتی چندش‌آور و نوع قضاوت افراد است که متأسفانه در رمان‌های معاصر ایرانی مخصوصاً از سمت خانم‌های نویسنده بیشتر دیده می‌شود. پرداختن به جزئیاتی مثل جوش پر از چربی، نپوشیدن شورت و در نتیجه شره کردن آب روی شلوار پس از قضای حاجت، دررفتن دکمهٔ شلوار و از این جور مسائل را کلاً نمی‌فهمم. البته مشکل اصلی این کتاب‌ها نداشتن جهان است و فکر می‌کنند با فضاسازی و تیپ‌سازی (به جای شخصیت‌پردازی) می‌شود مشکل را پوشاند.  این هم داستانی ناموفق که مشکل اصلی در نداشتن تفکر و جهان‌بینی خاص نویسنده است. حالا هر چقدر با لعاب روایت طنزآمیز درستش کند، تهش چیزی درنمی‌آید.  ۰۱/۱۱/۱۱ ۰ ۰ محمدصادق رسولی سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 16:18

فرودگاه امام خمینی برای من تداعی نشدن دارد. همیشه یک جای کار باید بلنگد. این بار متصدی بلیط کارآموز بود و همکارش داشت پا به پا می‌بردش برای آن که کارش را یاد بگیرد: «برو رو بردینگ، خب… حالا تراول ۲ رو کلیک کن… آهان». بیست دقیقه‌ای کار پنج دقیقه‌ای ما طول کشید اما جلو رفت. بسیاری دیگر از جاها هم کاری که می‌توانست جلو برود جلو رفت. در هر فرودگاهی که رفته‌ام، مسافر خسته باید اول بارش را تحویل هواپیمایی دهد، بعد از گشت امنیتی بگذرد. اما اینجا به هر دلیلی که نمی‌فهمم، دو سطح امنیتی وجود دارد. اگر می‌ترسند کسی قبل از پرواز بمبی چیزی داشته باشد، خب می‌تواند قبل از گشت امنیتی، قاطی آن همه آدم که برای بدرقه آمده‌اند کارش را بکند. همه چیز خوب پیش می‌رود تا آن که مأمور گذرنامه می‌گوید: «پس عوارض چه؟» می‌توانستم غر بزنم که چرا این عوارض لعنتی را جزو بلیط برای شهروندان ایران درج نمی‌کنند که اینقدر ملت اذیت نشوند. ولی فرصتی برای غر زدن نیست. بخت با من یار است که هنوز کارت ملی‌ها را دارم و کارت بانکی‌ام را برخلاف پارسال در ایران نگذاشته‌ام: هر جا که رفته‌ام هواپیمایی موظف است صندلی بچه (کار-سیت) را خودش مشمع‌پیچ کند اما اینجا باید در صف مشمع‌پیچی قرار بگیری و پولش را بدهی (هفتاد هزار تومان). به خاطر همان پول، کارتم را دیگر ایران نمی‌گذارم بماند. خانواده را جلوی صف می‌گذارم باشند که دوباره صف نایستیم. می‌روم به سمت باجهٔ الکترونیکی پرداخت عوارض. اولی را پرداخت می‌کنم، ۴۰۰ هزار تومان. دومی را. سومی را. و چهارمی: موجودی ناکافی. به برادرخانمم که توی جاده است زنگ می‌زنم. حالا باید منتظر باشم که بزند به شانهٔ خاکی جاده و پولی به حسابم ریخته شود. روی زمین می‌نشینم و برای بار چندم شمارهٔ ملی‌ها را سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 16:18

قطاربا قطار استانی سمنان به مشهد می‌رویم. قطار مشکل گرمایش دارد و آنقدر بخاری‌هایش گرم است که بیشتر مسافران در کوپه را باز گذاشته‌اند. از دست گرما، به راهروی قطار پناه می‌برم. به مشهد نزدیک شده‌ایم. شب است و یخ‌بندان ریل‌ها مشهود است. روز قبل قطارهای این مسیر همه از کار افتاده بودند. صدای گفتگوی خانم‌ها از کوپهٔ کناری می‌آید. سر برمی‌گردانم، خانم جوانی نشسته است و از این که با همسفرانش آشنا شده، ابراز خشنودی می‌کند. «دفعهٔ پیش تو همین ایستگاه، خانمه با چادر محکم دستمو گرفته، می‌گه‌ از ما حیا نمی‌کنی، لااقل از امام رضا حیا کن.»قطار در ایستگاه نگه می‌دارد. همان خانم جوان است. از تیپش برمی‌آید دانشجو باشد. تنها کسی است که بی‌حجاب از قطار در می‌آید. حرمدر صحن انقلاب اسلامی راه می‌روم. معمولاً عکس‌های اصلی‌ای که از گنبد طلایی می‌گیرند، از همین صحن است. این بار اما به خاطر تعویض کف‌پوش، نیمی از صحن درگیر ساخت و ساز است. پی آنم عکسی بگیرم که متوجه می‌شوم پشت سرم پیرمردی آرام راه می‌رود و بلندبلند می‌گوید:«امام رضا! می‌بینی این زنان بی‌حجاب و بدحجاب بی‌حیا را؟ خدا لعنت‌شان کند. اگر هدایت می‌شوند هدایت‌شان کن وگرنه نیست و نابودشان کن.»صدای پیرمرد مرا می‌برد به سال‌ها پیش وقتی نوجوان بودم و به حرم رفته بودم. پیرمردی دور ضریح که مثل همیشه پر از جمعیت بود، بلند می‌گفت: «جوانان از خدا بترسید و گناه نکنید. ریش‌تان را نتراشید. معصیت دارد.» بازارمحض خرید سجاده به بازار رضا می‌رویم. نمی‌دانم چه صیغه‌ای است که فروشنده‌ها از عابران می‌خواهند یک لحظه بیایند فلان چیز را امتحان کنند. خب؛ کسی که به این بازار آمده خریدار است و خودش عقلش می‌رسد کجا برود کجا نرود. کنار مغازه‌ای ایستاده‌ایم. پ سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 16:18

پیش‌نوشت قرار است به ایران سفر کنم و مدتی در اینترنت کمتر بپلکم. از آنجا که کل نفس ذائقة الموت  و نمی‌دانم کی نوبت من می‌رسد و شاید این آخرین سفر عمرم باشد؛ گفتم این مطلب را فعلاً اینجا بگذارم شاید باقیات صالحاتی درش باشد. بخشی از این ماجرا را برای یکی از دوستان ساکن ایران که کارشناس مسکن است گفتم و او پیشنهاد داد مطلب را مکتوب کنم. این مطالب همه‌اش تجربهٔ شخصی من است که با تحقیق‌هایی که خودم برای افزایش اطلاعات برای خرید مسکن کردم به دست آمده است. خیلی دوست داشتم مطلب را با جزئیات و به شکل داستان‌گونه بیان کنم اما فرصت این کار را ندارم. از بسیاری از آمار و ارقامی که می‌دهم تا حد خوبی مطمئنم (با احتساب آن که ممکن است عددها به خاطر خدشهٔ حافظه دقیق نباشند) اما فرصت کافی برای پیدا کردن ارجاع دقیق ندارم. برای رفع موقتی این نقیصه کلیدواژه‌های انگلیسی‌ای آورده‌ام که اگر کسی برایش جالب بود، بیشتر درباره‌شان بخواند.سعی کرده‌ام خنثی و بدون پیش‌داوری مثبت و منفی نسبت به بازار مسکن آمریکا بنویسم و امیدوارم از این آزمون سربلند بیرون آمده باشم. اگر جایی ابهامی وجود دارد، بفرمایید اطلاعات را اضافه کنم. فعلاً این مطلب را در صدر وبلاگ می‌گذارم تا ببینیم خدا چه می‌خواهد. چیست این رؤیا؟رؤیای آمریکایی چیزی بود شبیه این که خانواده‌ای پنج نفره که پدر بیرون کار کند،‌ مادر خانه‌دار باشد، خانه‌ای ویلایی با دو خودرو یکی برای پدر دیگری برای مادر و خرج و دخل با هم بخواند و پول دانشگاه بچه‌ها هم به مرور زمان جمع شود. هتل پنج‌ستارهچند سال پیش با یکی از رفقا در مورد بازگشت به ایران صحبت می‌کردیم. هر دو هم‌نظر بودیم که باید برگشت و هر دو بعد از چهار سال سر جایمان در آمریکا هستیم! می‌گفت: زندگی در سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 170 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:31

دختری جوان با مادرش در خانه‌ای زندگی می‌کند. کار مادرش عطاری است و دختر که از کودکی به خاطر فرورفتن گیاه دارویی به چشمش نابینا شده است، همه چیز را از زاویهٔ دید حواس غیربینایی خودش روایت می‌کند. در پایان داستان به معنای عنوان کتاب یعنی «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» می‌رسیم. هر چقدر بیشتر توضیح بدهم باعث لو رفتن داستان می‌شود. حجم این کتاب بسیار کم است (اندکی بیشتر از صد صفحه) و هر چه قدر به جلو نزدیک‌تر می‌شویم قدرت روایت‌گویی نویسنده بالاتر می‌رود. از نام خانوادگی نویسنده برمی‌آید که او با عطاری باید خوب آشنا باشد و همین نقطهٔ قوت خوبی برای اوست. استفادهٔ ملموس از قوای حسی مانند شنیداری  و بویایی آن‌قدری هنرمندانه است که مخاطب را می‌تواند مسحور کند. اما مشکل اصلی این رمان آن است می‌خواهد در فضایی واقعی اتفاقی خاص را رقم بزند اما اصلاً حواسش به این مسأله نیست که چفت و بست داستان باید سرجایش باشد. چطوری است که مادرش اجازه نمی‌دهد هیچ وقت بیرون برود و او واقعاً هیچ وقت مدرسه نرفته است؟ و این چه جور مادر عطاری است که غرق در رمان‌های کلاسیک غربی است؟ فضا با عناصر عطاری ایرانیزه شده است اما این سبک از زندگی تنها و مهجور هیچ‌طوری به زندگی ایرانی‌جماعت نمی‌سازد. به نظر می‌رسد نویسنده آنقدر در فضای کتاب‌خوانی شخصی‌اش غرق شده است که یادش رفته قرار است داستانی ایرانی بنویسد.  ۰۱/۱۰/۰۴ ۳ ۰ محمدصادق رسولی سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:31

این کتاب را «مرتضی کیا» از روی نوشته‌های محمدرضا حکیمی گرد آورده است. مضمون همانی است که عنوان کتاب می‌گوید. احادیثی در باب فقر و عدالت در جامعهٔ‌ اسلامی با ترجمه‌های تأویلی و آزاد. این کتاب خیلی اخباری است و انقلابی. اخباری از آن جهت است که بدون توضیح و تفصیل احادیثی را که می‌دانیم در باب عدالت بازمی‌گوید بی‌آن که در مورد بافت اجتماعی و تاریخی هر حدیث توضیحی دهد. و انقلابی است به آن خاطر که احادیث صریح‌تر را در اولویت گذاشته است. مشکل اصلی من با این کتاب آن است که شعاری است، روی زمین نیست و انگار متوجه فرآیندهای تاریخی و اجتماعی جهان امروز نیست. به همین خاطر این حرف‌ها متأسفانه به همان قشنگی که هستند در کتاب جا خوش می‌کند و در زندگی جاری جای خالی‌ای را پر نمی‌کند. کتاب را نیمه رها کردم.  ۰۱/۱۰/۰۴ ۲ ۰ محمدصادق رسولی سیاه‌مشق ۴۳...
ما را در سایت سیاه‌مشق ۴۳ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delsharm2016 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:31